سکوت، حرف دلت نیست، خاطرت باشد
چرا ضمیر تو برعکس ظاهرت باشد؟
بگوبگو که بدانم چه بر تو میگذرد
مخواه چشم من اینگونه ناظرت باشد
خموش هرچه بمانی لبت گمان نکنم
به چیرهدستی چشمان ماهرت باشد
چگونه مدّعی مرگ نفرتی ، وقتی
گواه من نگه حیّ و حاظرت باشد؟
پرندهای که به بام تو انس دارد و بس
روا مدار که مرغ مهاجرت باشد
تو کعبهای ، حجرالاسود است قلب تو ، آه
دگر چه جای تمنای زائرت باشد؟
وفا به عشق قدیمت دلیل شد که دلم
هنوز هم که هنوز است، شاعرت باشد
حمیدرضا حامدی
نظرات شما عزیزان: